نگاه اوشو به زندگی
یکی از نکته هایی که اوشو بر آن تأکید دارد این است که زندگی را جدی نگیرید و این عالم، عالم خیال است، و این خیال بودن انسان و خیال دانستن عالم، سبب می شود که انسان خیلی گرفتار یاس و ناامیدی نشود و هر بلایی و مشکلی که در این دنیا برایش پیش آمد را جدی نگیرد . او زندگی را بازیچه دانسته و می گوید:« کل کائنات یک شوخی است!!! بعضی ها آن را "لی لا" و بعضی ها "مایا" می خوانند (به معنی رویا). این تنها یک لطیفه و یک بازی است و روزی که این را فهمیدی به خنده می افتی و آن خنده هرگز متوقف نخواهد شد! همین طور ادامه خواهد داشت، این خنده به سراسر پهنه ی کائنات گسترش خواهد یافت.» اوشو همه حوادث زندگی را تصادفی و اتفاقی دانسته و انسان را موجودی آزاد می داند. او می گوید:« انسان آزاد است. او بدون سرنوست پا به دنیا می گذارد. آینده گشوده است و چیزی مقدر نیست.» اوشو اندیشه آزادی انسان و نفی تقدیر را از بودا به ارث برده است. بودا با تصور اینکه انسان آزاد است و می تواند آینده خود را هر گونه که می خواهد بسازد، تقدیر جهان را منتفی دانست. گویا آزادیِ بشر را با نقشه داشتنِ جهان قابل جمع ندانست و در نتیجه تقدیر جهان را به نفع آزادیِ بشر مصادره کرد. اما نگاه ادیان توحیدی به ویژه اسلام به مقوله آزادی بشر و تقدیر جهان متفاوت است. از این منظر نه تنها آزادی بشر با تدبیر و تقدیر خدا منافات ندارد بلکه آزادی بشر در درون نقشه خداست. «در واقع یکی از ابعاد اداره جهان هستی به دست خدا این است که او خواسته است انسان آزادانه انتخاب کند و دست به عمل بزند.»
مخالفت با نظام طبقاتیجناب اوشو خودش را هندی نمی داند. اصالتا هندی است اما می گوید من هندی نیستم، هندو هم نیستم. علت مخالفتش با آئین هندو این است که هندوها نظامی به نام «نظام کاست» دارند. نظام کاست، نظام طبقاتی است و هندوها انسان ها را به چهار طبقه تقسیم می کنند. یک طبقه پنجمی هم دارند که عبارتند از «نَجَسها». آن چهار گروه و چهار طبقه انسانی که هندوها قائلند به ترتیب عبارتند از:1- طبقه اول: برهمن ها یا روحانیان 2- طبقه دوم: اشراف و اُمرا 3- طبقه سوم: کشاورزان و صنعت گران 4- طبقه چهارم: خدمت گزاران.
هندوها معتقدند: هر کسی که در جامعه کار می کند، جزء طبقات انسانی است و انسان ها یا برهمنی اند یا جزء امرا هستند، یا جزء کشاورزان و صنعت گران و یا جزء خدمتگزاران. کار دیگری هم غیر از این کارها در آن زمان نبوده، چون هندو جزء ادیان قبل از میلاد مسیح(ع) است. بر این اساس هر که فقیر و بیکار باشد، کافر و نَجَس است. نجس و کافر از طبقات انسانی خارج اند. اوشو به شدت با طبقات مختلف و نظام اخلاقی و نظام طبقاتی هندوها مخالفت می کند. با «مانو» (کانونی است که تمام نظام اخلاقی، شرعیِ جامعه هند در آن مدون شده و در حکم قانون اساسی هندوها است) مخالف است؛ چرا که مبنای اختلاف طبقاتی است. اوشو برای این که طبقه نجس ها را هم طرفدار خودش بکند، اعلام می کند که من طرفدار نجس ها هستم ولی طرفدار فقر نیستم.
پارادوکس دنیاگرایی و دنیا ستیزی
اظهار تنفر او از فقر برای این است که معنویتی که اوشو مطرح می کند، آمیخته ای از دنیاگرایی و دنیا ستیزی است.
همان طور که گفتیم ایشان خود را "زوربای بودایی" می نامد. چرا؟ چون زوربای، نماینده غنای زندگی بیرونی است. زوربای یعنی کسی که لذت طلب بوده، عیاش بوده، از همه منافع و تمتعات دنیایی بهره می برده است. در نقطه مقابل او، بودا کسی بود که همه لذت ها را کنار می گذارد. ایشان می گوید:" من زوربای بودائیم"؛ یعنی این دو شخصیت متضاد را با هم جمع کرده است. یک انسانی که هم دنیا را دارد و هم به معنویت چسبیده است.
پیش فرض هندوها و بودائی ها این است که اگر شما خیلی به دنیا بچسبید، نمی توانید کسب آرامش کرده و معنویت داشته باشید. عرفان و معنویت در آئین هندوها این است که باید دنیا و لذت ها را کنار بگذارید تا به معنویت برسید و آرامش پیدا کنید؛ دنیا و معنویت با هم جمع نمی شوند. از قضا شعار اوشو این بود که من آمدم تا این ها را با هم جمع کنم. من می گویم هم از لذت های دنیا استفاده ببر و هم آرامش پیدا کن.
آنارشیسم و مخالفت با قانون
اوشو اصل اجتماعی بودن انسان را مضر می داند و پیشنهاد می دهد:«خیلی در جامعه نباشید. یک رنج افراد، ناشی از بیماری جامعه است. قانون طلایی، بی قانونی است.» بنابراین اوشو از نظر سیاسی و اجتماعی و جامعه شناختی، طرفدار "آنارشیسم" است. بنا بر اعتقاد اوشو:« زندگی واقعی را می توان به نوعی هرج و مرج تلقی نمود. این هرج و مرج نظم خود را با خود دارد و از اصولی پیروی نمی کند.»
او نقطه مقابلِ قانون را عشق می داند و می گوید:« قانون مال ناآگاهان و عشق مال انسان های آگاه است. عشق، قانون برتر است و قانون، عشق فروتر است. اخلاق گرایان، قانون را دنبال می کنند و عشق را مردم مذهبی دنبال می کنند.»
ضدیت با ادیان کهن
ایشان ادعای دین نمی کند ولی نسبت به بودائی و هندو نبودن خود صراحت داشته و ادیان دیگر را نیز کنار می گذارد. او مدعی است که مکتبش یک مذهب است. بنابراین با دلالت التزامی می شود این نسبت را به ایشان داد که یک مذهب ساخته تا جایگزین مذاهب و آئین های ادیان دیگر بشود ولی دغدغه اش ایجاد آرامش است.
فویرباخ، مارکس، نیچه و فروید را تمجید می کند و از آن ها سپاس گزار است؛ چرا؟ چون در از بین بردن ادیان کهن، نقش زیادی داشتند و این نشان می دهد که چقدر با ادیان کهن مثل مسیحیت، یهود، اسلام مخالفت دارد. سخن اوشو این است:« ادیان کهن همه باطل اند، باید کنار بروند.» اوشو در کتاب راز بزرگ می گوید:« همواره گمان بر این بوده که هر چیزی کهنه تر باشد بهتر است. چون وقتی ادعا می شود چیزی کهنه تر است به نظر مطمئن تر جلوه می کند. مغازه ای را که سالها می شناسید، با اطمینان خاطر از آن خرید می کنید، چون همه می گویند: باید محصولاتش مرغوب باشد؛ چون این همه سال نمی توانست سر مردم کلاه بگذارد! این طور است که فروشگاهی اسم و رسم پیدا می کند و معتبر می شود. آن وقت می تواند به راحتی هر آشغالی را بفروشد. علت ادعای قدیمی بودن مذاهب نیز همین است ....خداوند، به تازگی معتقد است و مذهب به کهنه گی.»اوشو در کتاب "گلهای جاودانگی ص 48" مکتب خود را یک «مذهب» و خودش را مدرّس «دیانتِ نو» می شمارد. اوشو ده فرمان و به تعبیر خودش (ده غیر فرمان) را در برابر ده فرمان یهودی ها مطرح می کند. او می گوید: « موسی(علیه السلام) ده فرمان داشت، من ده تا غیر فرمان دارم.» پوشیده نیست که لحن سخن نیز نماد مقابله با ادیان آسمانی است. ده غیرفرمانش عبارتنداز: آزادی، یگانگی فردیت، عشق، مکاشفه، جدی نبودن، سرزندگی، خلاقیت، حساسیت، خرسندی و احساس رازگونه گی.
ایمان از نگاه اوشو
ایمان در مکتب عرفانی اوشو، همان رابطه میان استاد و شاگرد است و وظیفه شاگرد فقط اطاعت است و بس. در این عرصه، شاگرد هیچ اختیاری از خود ندارد و کار استاد هم فرمان دادن است و بس. در کتاب "راز بزرگ ص58" که از دستورات و مؤکدات اوشو به شمار می آید، چنین آمده است: «ذهن برای ایمان مزاحم است. ذهنِ انسان ضد ایمان است. معمولا سه نوع ملاقات در زمینه ایمان بین انسان ها رخ می دهد:
1- دو انسان ناآگاه و روشن نشده که معمولا حرف میان آن ها زیاد است (گفت وگوی بی محتوا).
2- دو انسان آگاه روشن شده که بین آن ها حرفی نیست و سکوت کامل برقرار است (گفت وگوی با محتوا).
3- دو انسان آگاه و ناآگاه که انسان آگاه سکوت می کند و گوش می دهد (ایمان).
پس ایمان زمانی است که آگاه حرف بزند و ناآگاه گوش کند. زمانی که ایمان داشتید می توانید وارد تجربه شوید و ایمان بین شما و استاد پل می زند. پس اگر استاد راستین(آگاه)پیدا کردید، ذهن را به طور کلی کنار بگذارید، آموخته های قبلی را رها کنید و سفر سخت و طاقت فرسای سیر صعودی خود را شروع کنید و برای این کار باید به گذشته خودتان توجه کنید.»
تأملاتی در عرفان اوشو
اوشو اندیشه های سازماندهی شده ای ندارد. ریشه های آیین دست ساز او، مخلوطی از آموزه های بودیسم، تانتاریسم، یوگا، حتی آموزه های شیعی و تصوف.... است. در سراسر آموزه های اوشو، اومانیسم و انسان محوری سایه انداخته و به جای هدایت به سمت معبود، انسان به خودش دعوت می شود.
عشق هایی کز پی رنگی بود...مفهوم عشق در نگاه اوشو به جنبه شهوانی و مسائل جنسی فرو کاسته شده و راحت شدن و لذت بردن فرد مطرح است. البته این مطلب یکی از خصایص نگره ی اومانیستی به جهان و هستی است. جهان بینی انسان محور، مادی و عینی گرا و ظاهر گراست و در نتیجه، مفاهیم نیز در پیوند با همین فضای ظاهری و تجربی تبیین می شود. از همین روست که اوشو نیز با تمام ادعایی که در درونی کردن مفاهیم دارد، عشق را در حدّ شهوات و غرایز و آزادی های جنسی تنزّل داده است. عشق با مفاهیمی چون از خود گذشتگی و دیگر خواهی جلوه می کند و این با خصیصه خودخواهی اومانیستی در تعارض است به گونه ای که وقتی سخن از عشق می شود، هدف از آن خودِ فرد است و نه مفهوم واقعیِ عشق؛ چنان که این برداشت در کلمات اوشو به صراحت بیان گردیده است. اوشو در کتاب (شهامت: لذتِ زندگی مخاطره آمیز) می گوید: «تصور نکن برای دیگری کار می کنی، تو در خدمت خودت هستی. خودت بهره می بری،.....خودخواه باش! عشق، خودخواه است . به مردم عشق بورز، از این راه ارضاء می شوی.»
اما در عرفان اسلامی، نقش عشق مجازی، لطیف کردن وجود آدمی و از بین بردن نفسانیت اوست تا با کنار رفتن خودخواهی، زمینه شکوفایی محبت الهی فراهم آید. بیشتر عارفان الهی، عشق مجازی را مشاهده صفات وجودی نادیدنی در موجودات دیدنی و محسوس می دانند و ساحت عشق مجازی را دور از شهوات و غرایز تصویر می کنند. بنابراین قوس اعلای افکار عاشقانه عرفانهایی چون عرفان اوشو، سطح نازل عشق مجازی در عرفان اسلامی به شمار می آید.
آرامشم را به تو محتاجم
نگاه اوشو به مقوله آرامش نیز یک نگاه کاملا سطحی و پوسته ای است و بیشتر به تخدیرات افیونی و سرخوشی های اهالی سیرک شباهت دارد تا یک توصیه معنوی و عرفانی. در نگاه او لذت بردن و شادی کردن از راه های کسب آرامش است. شایسته است از او پرسیده شود اگر صرف پرداختن به این قبیل مسائل ملاک رسیدن به آرامش است، می بایست انسان غربی غرق شده در اقیانوس امکانات مادی و شادی های دنیوی، سرشار از آرامش باشد؛ حال آنکه شواهد اجتماعی غرب چیز دیگری را نشان می دهد؟!اوشو نتیجه عرفان و غایت انسان کامل را در رسیدن به آرامش می داند. ولی از نگاه دینی، کسب آرامش روانی یکی از اهداف و مولفه های دین ورزی است و انسان به واسطه پیروی از یک منش دینی – عرفانی، نوعی از آرامش روحی را احساس می کند و در اثر دین ورزی، فداکاری ها و از خود گذشتگی های زندگی نه تنها مایه اضطراب و نگرانی او نمی شود، بلکه این قبیل مسائل بسیار هم دلنشین خواهد شد.اوشو با جشن، پایکوبی و زیر پا گذاشتن مسائل اخلاقی و هنجارهای اجتماعی، انسان را به آرامش دعوت می کند. این دیدگاه را با توصیه اسلام به ذکر، دعا و یاد خدا مقایسه کنید. دعا و نیایش باعث می شود که انسان ناراحتی ها و گرفتاری های خود را به زبان آورده و تخلیه روانی شود. چنانکه موجب می شود با پیدا کردن شریک غم، عامل آرامش زدای تنهایی و بی کسی از انسان دور شود.معمولا انسان ها برای حل مشکلات خود به افراد دارای علم و قدرت پناه می برند و پس از کسب قدرت و آگاهی با آرامش خاطر به حل مشکل خود اقدام می کنند. اما آرامش نهایی و ماندگار زمانی است که انسان به قدرت و علم مطلق پناه ببرد و خدا تنها موجودی است که تمام کمالات را با هم و به صورت نامحدود در اختیار دارد. پس فقط و فقط با اعتماد و اتکاء به علم، قدرت و رحمت بی انتهای اوست که بشریت شیرینی آرامش را در کام خود می چشد.سفارشان باگوان باعث ایجاد آرامش های لحظه ای ( اگر نگوئیم تخیل آرامش) می شود و به آن لحظه رسیدن، پایان کار است. در نقطه مقابل، سفارشات دین در قالب ذکر و دعا و نیایش، ضمن آرامش بخشی درونی، آغازگر کار و کوشش بوده و نخستین گام به سوی عمل است. ضمن آنکه دین، انسان معتقد را به پایگاهی متکی می کند که همیشه ماندگار است و انهدام نمی پذیرد . انسان معتقد، همه چیز را از خدا می داند. بنابر این از نرسیدن به هدف، نترسیده و از فقدان آن اندوه به خود راه نمی دهد و در تشخیص خیر و شر دچار اضطراب نمی گردد. اوشو برای نظریه آرامش بخشی خود از تمام ابزارها استفاده کرده و با دغدغه های انسان مدرن هماهنگ می شود تا آنها را از خود نرنجانده و در عین حال به علایق آنها جهت معنوی بدهد. سکس و مسائل جنسی آزاد از ابزارهایی است که او برای آرامش انسان توصیه می کند. او از این مطلب غافل است و یا شاید خود را به تغافل می زند که سکس مردابی فراگیر است. اینکه در اثر کثرت عمل جنسی، چیز جدیدی برای تجربه کردن باقی نمی ماند و با افول انرژی طرف، احساس آرامش به او دست می دهد، صحیح نیست. زیرا این قبیل امور به جای ایجاد دلزدگی و احساس آرامش، شخص را به سمت آزمایش و چشیدن طعم هر کدام از مصادیق جنس مخالف متمایل می کند و در نهایت نه تنها آرامشی به دست نمی آید بلکه فرد به شدیدترین بیماری های روانی مبتلا می شود. چنانکه در لذت های بصری این کشش و نتیجه آن ملموس تر است.
آقای اوشو که همه عرفان خود را در آرامش خلاصه می کند و با تمام مظاهر ادیان کهن در ستیز است باید در پی پاسخی به این سئوال باشد که آرامش ادعائی شما را سایر ادیان و مذاهب نیز دارند. توصیه های شما بر دیگران چه ترجیحی دارد؟ مسلمان ها هم می گویند ما این آرامش را پیدا کرده ایم «الا بذکر الله تطمئن القلوب»، مسیحی ها هم می گویند آرامش را پیدا کردیم. پس آرامش شما چه ترجیحی بر آرامش های دیگر دارد؟
کوری عصاکش کوری دگر شود
نقد دیگری که بر اوشو وارد می شود این است که تمام این حرف ها و بحث های روان شناسی ایشان صرف ادعاست. روان شناسان به راحتی می توانند همه این حرفها را نقد کنند. همین نقدهایی که بر فروید و یونگ گرفته شده، همان نقدها بر اوشو هم وارد است. روان کاوی فروید را، خود روان شناسان غربی نقد کرده اند. چه کسی گفته که انسان عقده جنسی دارد؟ چه کسی گفته که با رفع نیازهای جنسی، مدار الکتریکی انسان کامل می شود؟ چه علمی ثابت کرده که وقتی نیازهای جنسی انسان بر طرف می شود، به خودآگاهی می رسد؟ در غرب که آزادی جنسی اعمال می شود، پس چرا خلاء معنوی انسان پیدا شد؟ مگر این نیاز را نداشتند؟ پس چرا بالاترین آمار تجاوز و قتل در اروپا و غرب است؟ این چه آرامشی است؟ شما آرامش می خواهید که این مفاسد و انحرافات اجتماعی از بین برود ولی برای رسیدن به آن، همان انحرافات را توصیه می کنید؟!
کلمات کلیدی: